یکی از چالشهای اساسی مدیریت سازمانهای مردم نهاد در ایران، کمبود ادبیات علمی مشترک و بومی سازی شده در این حوزه است. مدیریت سازمانهای مردم نهاد یکی از گرایشهای رشته مدیریت است که به ندرت ادبیات منسجم و ساختارمندی پیرامون آن در کشور وجود دارد. در زمینه مدیریت بخشهای دولتی و خصوصی، منابع دانشگاهی متعددی اعم از تألیفی و ترجمه یافت میشود که متخصصین بر روی مفاهیم و کلیدواژههای آن به درک مشترک رسیدهاند؛ اما ادبیات این گرایش مدیریت (سازمانهای مردم نهاد) در کشور، پراکنده و غیرمدون است. به عنوان مثال، هر یک از انواع سازمانهای جامعه مدنی، اعم از خیریه، سازمان مردم نهاد، کارآفرینی اجتماعی و …، کارکرد متفاوتی دارند و به تبع آن، رویکردهای سازمان داری متفاوتی را طلب میکنند؛ اما حتی در میان فعالین اجتماعی نیز تعاریف و تفاوتها به صورت شفاف تبیین نشده و هر کس بر اساس ظن و گمان خود، برداشتی از کارکرد آنها دارد.
از این جهت، برای رسیدن به درک مشترک بر روی موضوعات مدیریت سازمانهای مردم نهاد ایرانی، نیازمند دستیابی به ادبیات واحد در حوزه NGO Management هستیم. اولین گام در این مسیر، پاسخ به این سؤال است که NGOها/سازمانهای مردم نهاد چرا و چگونه به وجود آمدند.
در این مقاله به چگونگی ایجاد سازمان مردم نهاد در جهان میپردازیم.
.
پارادایم رفاه حداقل و آسایش
در نیمه اول قرن بیستم (۱۹۵۰- ۱۹۰۰) دنیا با چالشهای گستردهای از قبیل عدم امنیت، بیماریهای فراگیر، جنگهای جهانی، فقر، بیسوادی و … درگیر بود که نیاز به رفع آنها باعث شد “پارادایم رفاه حداقل” با هدف کنترل چالشهای جهانی شکل بگیرد. با هدف فراهم کردن بهداشت اولیه، گسترش تحصیلات ابتدایی در جوامع و سامان دادن به آشفتگیهای بعد از جنگهای جهانی، مسؤولیت تأمین رفاه حداقل به دولتها سپرده شد.
درنیمه اول قرن بیست، دولتها توانستند اقدامات بزرگی انجام دهند. چرا که ابزار دولت، قدرت بود و به این ترتیب بیماریهای همهگیر کنترل، و امنیت حداقلی و تحصیلات ابتدایی برای عموم فراهم شد.
خدماتی که در این مرحله توسط دولتها ارائه شد، به نوبهی خود وسیع و ارزشمند بود؛ اما به تدریج جوامع را با چالشهای جدیدی مواجه کرد. ابزار دولت، قدرت بود و قدرت امری فسادپذیر. بنابراین چالش جدید، پدیده رانت و اتلاف منابع بود.
به تدریج این ایده شکل گرفت که اگر قرار باشد توسعه جوامع با ابزار قدرت و با رویکرد کنترل پس از بروز چالش، پیش برود، چالشها همچنان فعال باقی خواهند ماند. پس باید گروهی دیگر با رویکرد پیشگیری نقش آفرینی میکرد و وضعیت بهبودیافته را به پایداری میرساند، و آن بخش خصوصی بود.
در این مرحله جهان از پارادایم رفاه حداقل وارد پارادایم آسایش شد. رویکرد کنترل جای خود را به پیشگیری، پایداری و رشد داد. به این معنا که تلاشها بر این متمرکز شد که اصلاً جنگها یا بیماریها ایجاد نشوند و اگر کشوری توانست چالشی را کنترل کند، وضعیت پایدار بماند و مجدداً دامنگیر نشود.
در پارادایم آسایش، برخی از فعالیت دولتها به بخش خصوصی سپرده شد. ابزار بخش خصوصی، سود و بهرهوری بود. از دستاوردهای پارادایم آسایش این بود که حق انتخاب جوامع بالاتر رفت، دسترسیها افزایش یافت، اتلاف منابع کمتر شد؛ چون برای کسب سود، لازم بود منابع به درستی مصرف شوند. همچنین دانشگاهها و مراکز پژوهشی فرصت رشد و شکوفایی پیدا کردند.
اما پس از این دوره نیز چالشهایی به وجود آمد؛ از جمله این که بخش خصوصی، خدمات را تنها به کسانی ارائه میداد که بتوانند هزینه آن را پرداخت نمایند و تضمین کننده سود آنها باشند.
مشاهده ویدیو های آموزشی مدیریت سازمان های مردم نهاد

پارادایم آرامش و رضایت
در نتیجه، افراد کم برخوردار که توان پرداخت هزینهها را نداشتند، از خدمات محروم میماندند. نهایتاً محرومیتِ بخشی از جامعه به علت فقر، به عنوان چالش جدید پارادایم آسایش، ظهور پیدا کرد. جوامع با رشد ناهمگون شکل گرفته بودند که با آسیبهای متنوعی مواجه بودند.
در وضعیت جدید، توسعه یافتگی، یکپارچه نبود، محیط زیست به خطر افتاده، اختلافات طبقاتی و اعتصابها شکل گرفته بودند، فرصت برابر رشد وجود نداشت، آسیبهای اجتماعی و بیعدالتی بین اقلیتهای نژادی، قومی، مذهبی و … بیداد میکرد.
رفته رفته متفکرین به این نتیجه رسیدند که در برآیند فعالیت بخشهای دولتی و خصوصی، علاوه بر اثرات مثبت، نوعی عدم تعادل نیز در جوامع بشری بروز پیدا کرده بود. با هدف جبران این عدم تعادل، جوامع به سمت پارادایم آرامش و رضایت حرکت کردند.
به این ترتیب، ۴ نوع نهاد اصلی هر کشور در نظر گرفته شد؛ نهادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. متفکرین معتقد بودند اگر این چهار ضلع رشدپذیری جوامع با سرمایه اجتماعی، که خود حداقل ۶ ویژگی دارد (داوطلبانه، عقلانی، غیرانتفاعی، مستمر و بادوام، با اعتماد و متعهدانه، و نهادینه) ترکیب شود، نهادهای مدنی بالغ شکل می گیرند که می توانند تعادل را در جوامع برقرار سازند.
در دورههای قبل، برای توسعه جوامع از ابزار قدرت استفاده می شد نه اقتدار؛ در حالی که قدرت با اجبار و اعمال فشار بیرونی همراه است؛ ولی اقتدار از همراهی و اقناع درونی شهروندان یک جامعه بهره میبرد.
به این ترتیب نهادهای مدنی در دنیا به عنوان موتور محرک توسعه جوامع، با هدف برقراری تعادل بین منافع همه ذینفعان و دستیابی به جوامعی مدرن، توسعه یافته و با اقتدار (دارای رفاه، آرامش و رضایت) شکل گرفتند و همین امری شد به چگونگی ایجاد سازمان مردم نهاد در جهان.

ارتباط با ما
صفحه اینستاگرامی رسا